دریاهنگ

آهنگ دریا

دریاهنگ

آهنگ دریا

گر در طلب گوهر کانی، کانی
ور در هوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی

*مولانا*

طبقه بندی موضوعی

یا حق...


در خانه مادربزرگ ها، هیچ چیز دور ریخته نمی شود؛ لباس های کهنه تبدیل به روبالشی و روکش پشتی می شوند. بشقاب های قدیمی، قابِ روی دیوارها می شوند. شیشه های شربت و آب لیمو، گلدان می شوند. سطل های ماست، سطل زباله می شوند. جعبه های شکلات، جاسوزنی و جای هر نوع خرده ریز دیگر می شوند. بافتنی های قدیمی شکافته و تبدیل به بافتنی های جدید می شوند و ...

فارغ از قناعتی که در این رفتارها موج می زند، فکر می کنم که این به نوعی سبک زندگی آدم های آن دوره بود. آدم هایی که وقتی چیزی دلزده شان می کرد، آن را دور نمی ریختند؛ بلکه با صد ترفند و خلاقیت، کاری می کردند که هرطور شده، آن وسیله دلبر شود و دوباره قابل استفاده.

آدم های آن دوره، همدیگر را نیز دور نمی ریختند. دورشان پر بود از آدم هایی که هم زمان که دلشان برای هم می تپید، شاید در ظاهر باهم خوب نبودند اما باب صله رحم و دید و بازدید را باز نگه می داشتند تا زبانشان هم مثل دلشان، بالاخره با هم یار و موافق شود.

ما به قولی امروزی ها اما، همین که دیدیم از وسیله ای خوشمان نمی آید، اولین رفتارمان دور ریختن است. با آدم ها هم همین رفتار را داریم؛ همین که کسی یار موافقمان نبود، کنار می گذاریمش. ساختن در مراممان جایی ندارد.

فکر می کنم لازم است به خودمان و روابطمان برگردیم و بنگریم؛ لازم است گاهی تار و پود رابطه مان را از هم بشکافیم و از نو ببافیم؛ یا اگر قطع می کنیم، به این قصد باشد که:

من رشته محبت تو را پاره می کنم

شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم*...



* ذوقی اردستانی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۸ ، ۰۱:۳۵
**راضیه **

یاحق...


این روزها آرامش را در کارهایی می یابم که پیش تر، دل خوشی از آن ها نداشتم.

آرام می شوم وقتی که اسکاج کفی را به صورت دورانی روی ظرف های خیس خورده می سایم!

آرام می شوم وقتی که اسکاج نرم و لطیف بر ظرف ها ساییده می شود و این نشان از آن دارد که ظرف ها دیگر تمیز شده اند...

سرشار از آرامش می شوم وقتی آب را با فشاری ملایم روی ظرف های کفی می گیرم و کف های آرام آرام از روی ظرف سر می خورند؛ با خودم می گویم: «چه خوب شد که خداوند آبی پاک و پاک کننده برایمان فرستاد.»

آرامشم تکمیل وقتی می شود که ظرف هایی مرتب چیده شده روی آب چکان را نگاه می کنم و با خود می گویم: 

«زندگی رسمی ساده و خوشایند است؛ اگر خودمان آن را بر خود و دیگران تلخ نکنیم...»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۲۳
**راضیه **

یاحق...



بعضی وقت ها آن چنان کارهایمان به هم گره می خورند که زندگی در آن برهه از زمان برایمان چیزی جز کلافی سردرگم نیست. فکر می کنم شاید دلیلی پشت این سردرگمی ها باشد. این روزها به هرکسی که نگاه می کنیم انگار چیزی را گم کرده باشد. همه ما گمشده هایی داریم و بی هدف و شاید هم با هدف به دنبال آن ها می گردیم.

فکر می کنم که ای کاش ماهیت گمشده ها برایمان مشخص می شد و از این دور باطل دست برمی داشتیم. 

نمی دانم که در قرن پیش یا حتی پنجاه سال پیش، شیوه مردم به چه صورت بوده و آیا آن ها هم «آن»ی داشتند که مدام دنبالش بگردند؟

مدام با خودم می گویم که پیش ترها زندگی این شکلی نبود و چه قدر دلم پیش ترها را می خواهد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۵۳
**راضیه **

یاحق...


خداوندا!

ما را ببخش که در بزنگاه های این روزگار، درست بر سر دوراهی ها، راه را گم می کنیم و نمی دانیم مسیر درست کدام طرفی است!

ببخش که به اندازه کافی بصیر نیستیم که بدانیم چه کاری بهتر است!

ببخش که آن قدر به کارها و اعتقاداتمان، باور نداریم که تمام قد بایستیم و از آن ها دفاع کنیم!

ببخش که روزی هزاربار به خودمان و بودنمان، شک می کنیم!

ببخش که...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۳۹
**راضیه **

یاحق...


دانش آموزی دارم که در ابتدای سال، بسیار وابسته بود؛ انتظار داشت سوالات را برایش بخوانم و توضیح دهم و بعد او آن ها را پاسخ دهد. توانمند بود اما توانایی اش را باور نداشت. رفته رفته توانمندی اش را باور کرد و چند روز پیش، هنگامی که ضرب المثلی را با هم تحلیل می کردیم، برخلاف تحلیل های دیگران که برداشتی مستقیم از کلمات بود، به مفهومی درست و عمیق اشاره کرد که هم من و هم خودش را بسیار خوشحال کرد : )


می خواهم بگویم که باور کنیم که همه بچه ها توانمندند و ما تنها وظیفه داریم که آن ها را از این توانمندی ها، آگاه کنیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۷ ، ۱۵:۲۶
**راضیه **

یاحق...


خیلی وقت ها، با مسائلی رو به رو می شویم که هرچه فکر می کنیم که چه شد که این طور شد، به نتیجه ای نمی رسیم! با خود می اندیشیم که نکند فلان کار را درست انجام ندادم یا زمانی که کار تمام شد، دوباره راه رفته را بررسی نکردم و فکرهایی این چنین!

گاه حتی گام را فراتر می گذاریم و فکر می کنیم که نکند کسی را ناراحت کرده ایم و قلبی شکسته ایم و مشکلِ پیش رو، عقوبت آن دل شکسته است!

گاهی در جستجوهایمان، سرنخ مشکلات را پیدا می کنیم و درصدد رفع آن برمی آییم و گاهی هرچه می گردیم بی فایده ست...



و چه خوب بود اگر، سرنخ مشکلاتمان پیدا بود...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۷ ، ۱۵:۵۴
**راضیه **

یا حق...


بیایید این روزها، تا می توانیم برای دل هم دعا کنیم که این روزها، سراغ هرکسی را که می گیریم، پر از بغض و ناراحتی است...

بیایید دعا کنیم که آرامش، سهم دل های بی قرارمان شود؛ شاید بتوانیم در پس آن آرامش موعود، گرهی باز کنیم و لبخندی بنشانیم...

برای هم، دعا کنیم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۲
**راضیه **

یاحق...


دو سال پیش، همین روزها بود که آمدم و نوشتم که کم کم دارد دو ماه می شود که معلم هستم و می آیم از روزهایم می نویسم و ...

دو سال گذشت!

حالا دارد دو سال و دو ماه می شود که معلم هستم و چه قدر دلم می خواهد باز هم بتوانم مثل آن روزها، واگویه های درونم را بنویسم...

آمدم بنویسم که بعد از معلم شدن دنیایم به کل تغییر کرد و «درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن»، همگی مال من شد...

تلاش کردم تا درد بچه ها را بفهمم و به جای آن که یکی به دردهایشان اضافه کنم، مرهمی بر دل های کوچک و بی قرارشان باشم؛ تلاش کردم که دوستشان داشته باشم تا آن ها هم دوستم بدارند تا کلاسی داشته باشیم شیرین! تلاش کردم تا می توانم همپای بچه ها شاد باشم و حتی برای بازی و شیطنت های ناب کودکانه، پیش قدم هم بشوم...

از حق نگذرم، موفقیتم را در خیلی از مسائل حس کرده ام؛ دوستِ بچه ها شدم و محرم رازهای دلشان...

اما...

گاهی که به دوسال پیش، همین روزها فکر می کنم، احساس می کنم که روز به روز از آرمانگرایی ام کاسته شد و اسب تیزپای آرمانم، کم کم لنگ شد و حالا کج دار و مریز، طی طریق می کند...

چه چیزی در دل این نظام آموزشی نهفته است که انسان ها را از تلاطم، باز داشته و به سکون، وا می دارد؟!


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۷ ، ۱۹:۰۷
**راضیه **

یاحق...


بعد از مدت ها آمده و چه قدر این فضا برایم غریب است. چه شد که این همه از نوشتن درددل هایم دور شدم؟!

به امید بازگشت...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۳
**راضیه **

یاحق...


کم کم دارد می شود دوماه که معلم شده ام و رنگ دنیایم به کل، تغییر کرده است.

سعی می کنم بیشتر از روزها و دنیای جدیدم بنویسم.

.

.

.

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۷
**راضیه **