یاحق...
معجزه این روزهای زندگی من، خیلی ناگهانی و بی آن که منتظرش باشم، خودش را انداخت وسط حال خوب این روزهایم...
درست وسط روزهایی که فکرم عجیب درگیر بود؛ درگیر این که چه ها باید بکنم و چه کارهایی را نباید انجام دهم؛ این که چه طور کارهایی را که می دانم درست نیست و انجام می دهم را کنار بگذارم؛ چه طور اعتقاداتم را وارد متن زندگی ام کنم، بی آن که کسی از دستم آزرده خاطر شود؛ چه طور وقتم را استفاده کنم که در روزگارانی که به پیری و ناتوانی رسیدم، حسرت روزهای جوانی را نخورم؛ اصلا آدم باید وقتش را چگونه بگذراند که حق آن را ادا کرده باشد و تلفش نکرده باشد؟!
حالا با وقوع این معجزه بزرگ و ناگهانی، بار سنگین تری را روی دوش هایم احساس می کنم؛ احساس می کنم خداوند این معجزه را سر راه زندگی ام قرار داده تا بیشتر به زندگی ام و شیوه زندگی کردنم فکر کنم.
پ.ن:
دستمو بگیر، نذار اشتباه برم
جز در خونه ت، تو بگو کجا برم؟!