نرسیدن، کسب و کار من است
یاحق...
یکی از تخصص های من، نرسیدن به آرزوهایم است؛ یعنی نمی دانم چه می شود اما، همیشه وسط های کار، گاهی حتی نزدیک به رسیدن، دری به تخته می خورد و آرزوی بیچاره من هم به بن بست!
نمی دانم شاید آرزوهایم را زیادی بزرگ و آرمانی انتخاب می کنم؛ اما دیده ام آدم هایی را که به آرمان های شان دست می یابند؛ گاهی حتی آرمان هایی که زمان انتخاب، کلی دست نیافتنی اند؛ یعنی فقط خودشان نیستند که باید عمل کنند؛ باید قانونی تصویب شود؛ مجری ای باشد که آن را اجرا کند و خیلی چیزهای سخت و دور از ذهن دیگر؛ اما ابر و باد و مه و خورشید و فلک، دست در دست هم دادند، تا بشود و شد...
من اما، همه دنیا هم اگر جور و به سامان باشد، درست در لحظه آخر، آن جا که باید حرکت اصلی ام را انجام دهم و تنها یک گام به قله مانده، به قعر دره پرت می شوم!
بی حوصلگی این سال ها و بی ارادگی و علاقه به زندگی کردن با شعار "هر چه پیش آید، خوش آید" نیز می تواند مزید بر علت شود!
اما به نظر دلایل محکم تری هم وجود دارد!
این طور نیست؟!
این طور نفرمایین سرکار.
همیشه لحضه آخر خدا نزدیک تر میشه...
اما خوبه اینکه تو جمله آخر یه تلنگر زدین.
به هر حال دنیا به این چیزاش خوشه.
پیروز باشید.