ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم
یاحق...
نمی دانم چرا همیشه، روند تدوین پروژه های دانشگاهی، جلسه آخر آن درس مشخص می شود؛ به هیچ عنوان متوجه نمی شوم چرا استادان گرامی، کل ترم را رها می کنند و دقیقا آخر ترم که منتهی به امتحانات است و کلی کار روی سر آدم ریخته، یادشان می آید که بگویند فصل اولش فلان جور باشد و فصل دوم بهمان جور!
درست است که من هیچ وقت در فرجه ها، بیش از یک درس را نخوانده ام و اگر هم خوانده ام به زور بوده و همیشه اول فرجه های یک هفته ای ام برنامه ریزی کرده ام که اول درس مربوط به امتحان اول را می خوانم و بعد فلان درس که سخت است یا وقتی برایش نداریم؛ بماند که به جز دو امتحان همگی پشت سر هم و بدون حتی یک روز زمان برگزار می شوند؛ طبق معمول هر ترم...
کل فرجه نازنینم را گذاشتم برای پروژه؛ البته اغراق نکنم؛ کل وقتی را که ممکن بود درس بخوانم را پای پروژه بی خودِ هرترمی گذاشتم که آخرش نفهمیدم به چه دردی می خورد یا قرار است بخورد! شانس بزرگ من این است که چاپ خانه محترمی می شناسم که یک روزه کارت را صحافی می کند؛ آخر استادان مان کار صحافی شده می خواهند...
حالا من بلند شده ام و به جای خواندن جزوه نه چندان کم حجمی که شنبه امتحانش را دارم، اتاقم را گردگیری می کنم تا مبادا ساکنین نازنین اتاقم آزرده شوند؛ باشد که رستگار شوم...
شما هم وقتی کلی کار دارید، سراغ جرجیس می روید یا فقط من این طورم؟!
+ دعا کنید از امتحانات نخوانده ام سربلند بیرون آیم...
++ روزهای آخر شعبان است، ما را نیز از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید.
+++ عنوان، بخشی از ترانه فاطمه شمس