یاحق...
دختر دسته گل یکی از آشنایان، ازدواج کرد و چند ماه نشده برگشت؛ هنوز زیر یک سقف نرفته بودند که از همسرش جدا شد؛ دلیلی هم که آورد این بود که همسرِ سابقش شکاک است؛ نمی خواهم بگویم که این طور نبود و جریان دیگری پشت این ماجراست؛
اما صدها زوج دیگری که هر روز در راهروهای دادگاه ها بالا و پایین می روند چه؟! زوج هایی که هر کدام هزار و یک دلیل ریز و درشت، درست یا نادرست، راست یا دروغ برای جدایی شان می آورند چه؟! آن هایی که با هزار امید و آرزو و صد جور زرق و برق حتی، زندگی شان را آغاز می کنند و شروع شده و نشده، تمام می شود چه؟!
پشت همه این اتفاقات ناگوار، می تواند پدر و مادرهایی باشد که به بچه های شان چگونه زندگی کردن را یاد ندادند؛ یاد ندادند چگونه می شود عشق ورزید؛ یاد ندادند چگونه می شود خوشبخت بود، چگونه می شود با مشکلات زندگی ساخت!
زوج های دیروز، هیچ هم اگر نمی دانستند، سواد هم اگر نداشتند، یک چیز را خوب بلد بودند و آن هم ساختن با زندگی بود؛ ساخت با مشکلات ریز و درشتی که در هر زندگی ممکن است پیش بیاید!
امروز اما، افراد پر از خودخواهی اند؛ در همه کارشان فقط و فقط خودشان هستند که اهمیت دارند ولاغیر...
پدر و مادر های دیروز که حالا دیگر بچه های شان بزرگ شده اند و وقت استقلال شان است، تا می توانستند، رفاه یاد بچه هاشان دادند؛ تا می توانستند نازپرورده بارشان آوردند؛ تا می توانستند، مشکلات زندگی را یک تنه به جان خریدند تا کودکان شان در پر قو رشد کنند!
فکر نمی کنم آن روزها، در مخیله هیچ کدام از آن ها حتی لحظه ای از مشکلات امروز جا می شد!
چه باید کرد؟!
+ عنوان، نام کتابی از زنده یاد دکتر علی شریعتی